دومین روز از فصلِ سرد

ساخت وبلاگ
کجا بزرگ شدم، کنار عادم های معمولی، توی کالبد یک بچه ی معمولی، چهره ی معمولی، طرز تفکر و هوش و وضع مالی معمولی، کجا بزرگ شدم. توی یک محله ی معمولی، و نه حتا سطح پایین و انقدر فقر ک زندگی را برایم تراژدی وار چهارچوب کند و بشود تاثیری بر کودکی هایم ک بگویم در بزرگی ها چقدر محرک شخصیت عجیبم بوده است. من اهل تظاهر نیستم، من بیشتر از آنچه باید عقب می کشم و توی تاریکی می نشینم و نظاره می کنم گذر تمام چیز ها را. من کسی هستم ک اگر جای نیوتن بود، افتادن سیب را نظاره می کرد و می فهمید و سکوت می کرد و توجیه می کرد خود را. کاری ـست ک هم اکنون می کنم، زندگی را توی کتاب ها و فیلم ها، توی یک لبخند دوستِ شگفت انگیز ک نمی بنمش دگر بار. توی دنیای ذهن خودم، خیال پردازی ها توی رخت خواب. گاهی خجالت زده می شوم از صورتم توی آیینه، نه بخاطر چهره، از حالت نگاه .. از چشم هایِ قانع و آرامم و بی هیچ نور گیرایی. حالت عصبی طور، وابسته به سیگار و موهای ژولیده. نه حتا مثل یک درویش، نه فرد در اوج شادابی و جوانی، نه یک شاعر، نه یک فیلسوف، نه یک آرمان طلب و نه حتا شبیه به انزوا گران. این را آمده ام بنویسم برای خود آینده دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 0:15

از خاطرات خوبی ک از خودم توی دنیای مجازی دارم، از زندگی دوم و منِ مجازی، شخصیت متفاوتی ک با این واقعیت دست و پا گیر داشتم، یاهو مسنجر بود و چت ها و عادم ها و خاطراتش، از یه کانتکت لیست دویست نفر و بیست سی نفری ک همیشه وقتی ساین این می کردم آن بودن. از قابلیت محشره یاهو برای اینویزیبل بالا اومدن. از اون روزی ک یه بار همزمان مشغول صحبت کردن با هفده نفر بودم! از تاثیر محشری ک رو سرعت تایپ کردنم داشت، از نگاه های عجیب خونواده وقتی پشت مانیتور تند تند تایپ می کردم و قهقه میزدم، از اولین باری ک با یه دختر حرف زدم. از ساعت ها چت کردن، بوی گند گرفتن از زیاد روی صندلی نشستن، از پوزخند زدن ها، کنفرانس های شلوغ محشر، از آدمای جالبی ک توی یاهو مسنجر پیدا می شد. برخلاف چیزی ک توی تلگرام هست. اون موقع ها، همه انگار خیلی با استعداد تر بودن، همه شخصیت هاشون عمق داشت انگار. تو چشماشون ک نگاه می کردی همه یه داستان داشتن. مثل الان همه اینقد سطحی نبودن. اون موقع ها چند تا وبلاگ می شناختم ک بدجوری تحسینشون می کردم و دوست داشتم شبیهشون باشم. هنوز نویسنده ی چند تا از وبلاگا رو میشناسم منتها، دیه مثل قبل اون دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 0:15

آذر ماه می رسد، شروع می شود آن فصل سرد. بی خانمان ها مظلوم تر از همیشه اند. صورت ها قرمز تر از همیشه است. زمستان فقط از پشت شیشه های خانه ـمان قشنگ است. زمستان، جایی ـست بین تپه هایِ شرقِ دور، جایی میان کوه های هشت هزار متری رشته کوه هایِ بلند هیمالیا، زمستان روی نوکِ دماوند هویدا می شود. وقتی ک هوا آنقدر سرد باشد ک نتوانی چشمانت را باز کنی، آنقدر ک هوا سرد باشد ک حاضر نباشی دستِ هر کسی را ک باشد بگیری. آنوقت ک مطلقا تنها و بی دفاع خود را در باد احساس می کنی. عظمتِ کوهستان، سرما و تنهایی، سفیدیِ مقدسی ک به پلیدی بشارت می دهد. دانه هایِ آبِ حیات بخش یخ زده ای ک حیات می گیرد. جایی توی کوهستان، ک جسد ها یخ می زنند و می شوند راهنمای مسیر. جایی توی کوهستان ک شب ها مطلقا تاریک است و نسیم، دستِ مرگ را روی گونه ها نوازش می دهد. زمستان، برایِ من مقدر کننده ی روز هایِ شاعرانه ی ضعف است. زمستان برایِ من مثلِ یک عید است. آغاز سالِ جدید است، توی آذر ماه تیغ ها انگار تیز تر از همیشه اند.  آسمانِ زنگ زده ی پر ابر و سرد، ماهِ مه آلودِ سفید پشتِ ابر، وزش باد و نوازشِ دستانِ مرگ، و برف می دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : شصت و سومین سوره قران,شصت و سومین دوره دانشنامه تخصصی, نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 0:14

نتسبمتسبمتسمتبمسکنثتبقمصنتبمکسنیتب این گونه شروع می کنم یک متن را به این حال خراب و دیوانه پریشی هایی ک از چشمانم شده است آویزان. یک روز تکراری توی یک بدن تکراری، خیره نشدن به مانیتور و نادانی از آن چ نمی دانی. ها ها ها ها ها ها ها. کجا می روی ای دوست عزیز من، کجا ایستاده ای تو، چرا زیر بارانی؟ چرا بدنت یخ زده است، چرا نفست در نمی آید. چرا چشمانت ترسیده اند، چرا در حال مردنی آخر چرا. آخر چطور می روی از دستِ من. کجا ایستاده ای، جایی تو قبر خوابیده ای، توی خواب های من مدام در حال فرار، از این شهر به آن شهر و معشوقه ی تکراری، توی خواب ها چهره ات دگر درست یادم نیست. توی خواب ها فراموش کرده ام بویت را، آخرین حسی ک می رود از یاد. آخرین چیزی ک می ماند به خاطره م را هم از دست داده ام، من خود را گم کرده ام و کاریش نمی شد کرد. من خود را از دست داده ام توی گذشته ای ک خود ثبتش کرده ام. روی ساعد دستِ چپم، جای یک زخمِ عمدی مانده است. جای یک گذشته ی نه چندان دور ک حک شده است بر روحِ من. کجایی تو، هان؟ چقدر از تو در یاد من هست، چقدرش را زمان با خود برد، چقدرش را زمان در خاطراتم تحریف کرد؟ اسمت را یادم دومین روز از فصلِ سرد...
ما را در سایت دومین روز از فصلِ سرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bullshiiit1 بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 0:14